پارسال، وقتی به مصداق ضرب‌المثل کوزه‌گر و آب خوردن از کندله شکسته، بعد از چهار، پنج سال دوری از نوشتن در فضای مجازی، این سایت را طراحی و برنامه‌نویسی می‌کردم، نام شبنگار را برایش انتخاب کردم، چون پیشاپیش می‌دانستم که با توجه به مشغله کاری، روزها، نه وقتش را خواهم داشت و نه تمرکزش را که مطلبی برای درج در این سایت نوبنیاد فراهم کنم.
خوب خاطرم هست سال ۸۱ بود و من نوجوانی نوزده ساله که اولین تجربه نوشتن در اینترنت را کسب کردم. نمی‌خواهم این کلیشه را تکرار کنم که از آن زمان معتاد به وبلاگ‌نویسی شده‌ام. اتفاقاً برعکس، اینجا آدم‌ها (خصوصاً آدم‌های درونگرا) رفته‌رفته با پدیده‌ای مواجه می‌شوند که من اسمش را «وبلاگ‌درمانی» گذاشته‌ام. اینکه ویژگی‌های این وبلاگ‌درمانی چیست و مولفه‌های آن کدامست بماند. اما فکر می‌کنم همه قدیمی‌هایی که وبلاگی دارند و می‌نویسند کم و بیش با من در این گفته همداستان خواهند بود که نفس نوشتن در اینترنت اگر با بینش لازم و علاقه وافی همراه باشد آرامش‌بخش و درمانگر است. اینجا باید نخست اندیشید و سپس نوشت.
اما اندیشیدن برای چه و نوشتن برای که؟ آیا می‌توان روشنفکر‌مآبانه مدعی بود (و یا به عبارت صریح‌تر لاف زد) که «من فقط برای سایه خودم می‌نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است»؟! پاسخ حداقل از نگاه من منفی است. هر نویسنده‌ای به امید خوانده شدن می‌نویسد. سایه آدمی همه آنچه را که قرار است نوشته شود از قبل خوانده است.
مسئله از این زاویه نیز در خور بررسی است. آیا مهم است که چند نفر نوشته‌های من را می‌خوانند؟ اصلاً. آیا مهم است که چه کسانی نوشته‌های من را می‌خوانند؟ حتماً. و من فکر می‌کنم آدم‌هایی که برایم مهم هستند، یا شاید من برای آنها مهم هستم، آنچه می‌نویسم را می‌خوانند. اگر همین گفته به حساب روشنفکرمآبی گذاشته نشود، من دقیقاً برای همین ده-دوازده نفری می‌نویسم، که بعضی‌شان از قدیمی‌های دهه ۸۰ هستند و بعضی هم از دوستان جدیدی که پیگیر نوشته‌های همدیگر هستیم.
اینها را گفتم تا مشخص کنم چقدر نوشتن اینجا برایم مهم است. با این همه در این یک ماهه که شرفیاب حضور اساتید دانشگاه اصفهان شده‌ایم بلانسبت مثل بچه دبستانی‌ها شب به شب دنبال جمع و جور کردن مشق‌های فردا صبح هستم و اینکه ساعت ۱۱ شب خوابیده باشم که سرکلاس دو سه نفره چرت نزنم. واقعیت این است که دیگر همان شب‌ها هم که وقتی بود برای نوشتن از دستم رفته است.
من سعی می‌کنم و حتماً سعی می‌کنم که حداقل ماهی یکبار اینجا بنویسم.
+ سه‌شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۰۲:۰۶

نظر شما

سپاس گزارم
لیلی: موضوع را نوشتم سپاس گزارم چون شاید این حرف هایی که نوشتی بتواند سرنوشت مرا عوض کند . چرا؟ درآینده مشخص می شود ! منظورم از این که گفتم سرنوشتم عوض میشه بند (پاراگراف) سه و چهار بود بازم سپاس گزارم، بازم سپاس گزارم.
آدینه ۱۰ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۰۳
حتما ادامه دهید.
دانشمند: واقعا خوب ومثل همیشه عالی است. من فکر میکنم خیلی وقتها خواندن مطالب مورد علاقه تنها ابزار برای آرامش است.حتما نوشتن برای امثال شما که در این امر توانمند هستید آرامشی مضاعف است.حتما ادامه بدهید که چنین استعداد و توانمندی خود یک هنر بزرگ است.
پاسخ: بسیار ممنونم خانم دانشمند گرامی. داشتن خوانندگانی چون شما خود سعادتیست. کاش شما هم وبلاگی می‌ساختید و می‌نوشتید. اطمینان دارم نوشته‌های دبیر تاریخ توانمندی چون شما برای همه آموزنده خواهد بود.
آدینه ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۲۱:۰۲
گم شدن زمانی برای دلبستگی های خودمان
حسن: دیروز با عمه جان که در میانه میان سالگیست گفتگویی خودمانی داشتیم. در جمله ای اخباری و نه حتی شکایت وار، ابراز کرد دیگر حوصله دیدن یک فیلم تا آخر را ندارد، کتاب و داستان که بماند به جای خود. باور بفرمایید عین چنین کلامی در ذهن من هم جاریست. روز و شب چنان جای خود را به هم می دهند که گذشت زمان حس نمی کنم. زندگی مثل فیلمی دارد از جلوی چشمانم می گذرد بدون آن که من بتوانم آنچه را می خواهم پیگیرم. شاید حرف شما حکایت زمانه ما باشد؛ گم شدن زمانی برای علایق و دلبستگی های خودمان!
شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۱۹:۴۷
پایدار باشید
مهری ناظمی: سلام
با این حرف که نفس نوشتن در اینترنت اگر با علاقه باشد آرامش بخش است موافقم و خوشا به حال شما که این حقیقت را دنبال کرده ،می اندیشید و می نویسید.
یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۲۷
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
سایت:
موضوع:
نظر:
درباره ارسال نظر
لطفاً متن نظرتان را با الفبای لاتین وارد نکنید، چنانچه صفحه کلید فارسی ندارید از بهنویس استفاده نمایید.
برای نگارش از فارسی معیار استفاده کنید، به کارگیری زبان محاوره‌ای در نوشتار علاوه بر کاستن ارزش ادبی و تاثیر کلام شما، موجب آشفتگی نثر فارسی می‌گردد.
نشانی ایمیل شما در سایت منتشر نمی‌شود و تنها راه ارتباطی نویسنده با شماست.